سلام دوستان

قضیه ی سوریه روز به روز پیچیده تر می شود . همه ما کم و بیش می شنویم گاها اخباری را که جسدی را می آورند و می گویند که مدافع حرم بوده ...



اوایل صدایش را در نمی آوردند . نمی دانم چرا ؟ ولی این روزها دیگر با کلی تبلیغات و عزت و احترام این پیکرها را راهی دیارهای مختلف می کنند و عده زیادی از مردم هم هستند که برای این پیکرها احترامی خاص قائلند . راستش چند وقت پیش برای من هم موقعیتش پیش آمد که برای جنگ با تکفیری ها به سوریه بروم . حقیقت امر همین موقعیت خاص هم من را بیشتر تشویق کرد تا این وبلاگ را تاسیس کنم تا حرف هایی را که نتوانسته ام و نمی توانم جایی بازگو کنم ، قبل از آنکه خیلی دیر شود ، اینجا بازگو کنم .

یادم هست یه صبح معمولی بود . سرمای صبح گاهی وقتی می رفتم سرکار کمی آزارم می داد اما اصلا فکر نمی کردم شاید روزی حسرت همین سرمای دلنشینی را بخورم که وقتی زمستون از زیر پتو بیرون می آیی و راهی سرکار می شوی ، روحت را قلقلک می دهد ... وقتی در موقعیت پیشنهاد اعزام به سوریه قرار گرفتم برای چند لحظه حالت خاصی بهم دست داد . راستش نه از اون حالات روحانی و ازنجور حرف ها . (میخوام صادق باشم) برای لحظه ای و بلکه تا چند روز بعد با خودم درگیر بودم . دنیا و همه آنچه که داشت برایم لذیذ و دلچسب جلوه می کرد . می دانستم که روزی باید همه چیز را بگذارم و بروم اما امروز ؟ نه خیلی زوده . هنوز نه .

اما چیزی درونم می گفت که باید با این ترس روبه رو شوم . اینجا شدیدا لازمه که کمی بیشتر شرایط روحی و زندگی خودم رو توضیح بدم ولی چون می خوام ناشناس بمونم ، از بیان خیلی از مطالب مهم عاجزم . البته دارم فکر می کنم که اگر قرار شد واقعا راهی این سفر شوم ، وصیت نامه ای بنویسم و آدرس این وب رو به همراه اطلاعات حسابش بدم دست یه آدم مطمئن تا هم این حرف های من رو به گوش عزیزانم برسونه و هم اینکه سرانجام من رو به اطلاع چندتا مخاطبی که احتمالا کنجکاو شده باشند ، برساند . البته اینکار یک خوبی دیگر هم داره و آن اینکه اگر توفیقی نصیبم شد و در راه تفکرم جان به جان آفرین تقدیم کردم ، کسی نمی تواند افکار و عقایدم را آنطور که می خواهد به خورد دیگران دهد یا چیزهایی را به من نسبت بدهد که اصلا با تفکرم سازگار نباشد ! چیزی که این روزها کمابیش به چشم می خورد . نمونه اش همین قضیه ی شهدای غواص که بعضی ها در کمال نامردی هرچه خواستند این سربازان مظلوم را از نظر فکری و عقیدتی دست به دست و جناح به جناح رد و بدل کردند . یادمه اون روز (روزی که شهدای غواص تشییع شدند) وقتی آن بازی سیاسی ای که برای آن سربازان دست بسته ی دست از دنیا کوتاه ترتیبداده بودند را دیدم ، خیلی ناراحت شدم .